اگر مدیر گوگل بشوی، لزوماً خوشبخت نخواهی شد

به گزارش وبلاگ بهابادی، الیور برکمن، گاردین، طبق سنت، الان [ماه اول سال] ایام دگرگونی فردی است، اما این روزها سخت است که به تصور رهایی پیروزمندانه از گذشته بدبین نباشیم. در اخبار، برکسیت هر ساعت به ما یادآوری می کند که صرفاً داشتنِ آرزوی شروع تازه ای باشکوه تضمین نمی کند نتیجه مصیبت بار نباشد. در این حین، تحول های اهریمنی دیگر -از افول دموکراسی آمریکا و رواج دوبارۀ احزاب راست تندرو در اروپا گرفته تا تغییرات اقلیمی- به نگرانی ای دامن می زند که در فرایند پیشبرد خود چندان خوشایند نیست: ترس روزافزون از اینکه نکند دارید در آخرالزمان زندگی می کنید مبنای ضعیفی برای شروعی تازه است.

اگر مدیر گوگل بشوی، لزوماً خوشبخت نخواهی شد

در هر صورت، به نظر می رسد بحث سرانجام ناپذیر بر سر طبیعت، در مقابل تربیت، به سمت این پذیرش یأس آور سوق می یابد که چیزهای بسکمک در ما هست که هرگز تغییرشان نخواهیم داد. رابرت پلومین، متخصص ژنتیک، می نویسد: دی ان ای یگانه چیزی نیست که اهمیت دارد، او که کتابش، پیش نویس1، سال گذشته نمونۀ خوبی از این نظر بود ادامه می دهد: اما اهمیت دی ان ای بیشتر از هر چیز دیگری است که در مجموع، از نظر ویژگی های روان شناختی پایدار، ما را کسی می کند که هستیم.

از طرف دیگر، عجالتاً داستان دگرگونیِ خود همواره اندکی مشکوک بوده است. یکی به این علت که به هیچ وجه معلوم نیست ممکن باشد که بتوانید خودتان را صرفاً از طریق اِعمال قدرتِ ارادۀ فردی تغییر دهید: هر جا به طبیعت یا تربیت برمی گردیم انکارناپذیر است که بخش اعظمی از موفقیت یا شکستمان در زندگی وابسته به شرایط و شانس است. علت دیگر هم ویژگی روان شناختی عجیب و آزارندۀ سازگاری لذت باورانه2 است که به تردمیل خوشبختی هم مشهور است. موفقیت شما در بهبودبخشیدن به زندگی تان و این بهبودی، هر دو، به بخشی از پس زمینۀ زندگی تان تبدیل می شود و بنابراین دیگر لذت ایجاد نمی کند؛ برای بازیافتن آن احساس سرزندگی و اشتیاق، باید تا ابد خودتان را دگرگون کنید.

در نهایت، مسئلۀ بغرنج این است که آن خودی که دگرگون می شود همان است که دگرگون می کند، بنابراین ضعف های موجود شما پیوسته در تصورتان از آینده تنیده شده است. مثلاً اگر می خواهید در سال 2019 فعال تر یا همدل تر شوید یا تناسب اندام داشته باشید، از کجا می فهمید که خودِ این خواست بیان دیگری از گرایش شما به سرزنش خودتان نیست، گرایشی که بهتر است به جای تسلیم شدن در برابرش راه حلی برایش بیابید؟ یا فرض کنید تصمیم دارید بر کمال گرایی تان غلبه کنید: چگونه از کمال گرایی در مورد همین مسئله پرهیز می کنید؟ هیچ شروع کاملاً تازه ای وجود ندارد، هیچ سال صفری وجود ندارد. همین الان هم نومیدانه در یگانه زندگی ای که دارید به دام افتاده اید.

در واکنش به این فضای غالب، تغییر قابل توجهی در لحن جهانِ خودکمک روی داده است. خودکمک ژانری در نشر است که به لحاظ تاریخی به دگرگونی گسترده و تقریباً بی دردسر و امیدبخش یک شبه، یا حدبیشتر چندهفته ای، اختصاص دارد. مدتی است که این مبالغه موقعیت خود را از دست داده و جایش را به حال و هوای ضد آرمان شهرباوری داده است، یعنی حال و هوای پذیرش خود همان طور که هستید و دارید زندگی ای به قدر کافی خوب می سازید یا صرفاً از خود در برابر بدترین بخش های جهانی بیرون حفاظت می کنید.

کتاب های رنگ آمیزی بزرگسالان بی تردید بروز ناامیدکنندۀ این نیاز مبرم است. اما این نیاز را در جریان بی وقفۀ مفاهیم سبک زندگی اسکاندیناویایی -هوگه3، لاگوم4 و باقی آن ها- با تمرکزشان بر آرامش داشتن و راحت بودن هم می توان یافت؛ و همچنین در فرایند جاری کشف دوبارۀ فلسفۀ رواقی و دفاع کردن از انعطاف پذیری در حکم تکنیک هایی برای تحمل کردن فاجعه های زندگی.

و این مسئله در همه جا هست، حول و حوش این زمان [ژانویه]، آن هم در شکل تقویم هایی که به شکل آزارنده ای به سال نو، شُمای نو شناخته می شود. یک نمونۀ تأمل برانگیز ویراست تازه کتاب راه حلی برای خوشبختی5 نوشتۀ محمد مو جودت6 است که پیش از این یک مدیر ارشد اجرایی گوگل ایکس، یعنی بازوی مرموز پژوهش و توسعۀ این غول جست وجو بود. به طور کلی، نباید به این تصور که خوشبختی مسئله ای مهندسی است اعتماد کرد. اما جودت به هیچ وجه از سبک زندگی میلیاردرهای تکنولوژی در حکم یگانه سبک زندگی که ارزش دارد در پیش باشیم دفاع نمی کند و به نحو تأثرانگیزی می نویسد که به این سبک زندگی دست یافته و به تهی بودنش پی برده است. و چیزی بسیار بدتر را تاب آورده است: ازدست دادن پسر 21ساله اش علی بر اثر عوارض یک عمل جراحی معمولی.

اصل فرمول خوشبختی جودت این است که خوشبختی مساوی واقعیت است منهای خواسته ها: برای اینکه از کمبود چیزی در زندگی تان احساس رنج کنید، باید ابتدا خواسته ای برای دست یافتن به آن چیز داشته باشید (من قایق تفریحی 20متری ندارم، اما این مسئله باعث رنجش من نمی شود، چرا که هرگز تصور نکرده ام که قایقی خواهم داشت). این بحث، آن گونه که منتقدان مترقی خودکمک گاهی تصور می کنند، در مورد این مسئله نیست که کافی است فقرا چیز بهتری نخواهند تا شاد باشند. بعضی خواسته ها - استاندارد منطقی زندگی، خدمات درمانی، کار رضایت بخش، روابط اجتماعی - ممکن است کاملاً معقول باشد. اما دیدن حقیقت این فرمول به مثابۀ نوعی غربال عمل می کند و به شما اجازه می دهد که چیزهایی را که واقعاً از زندگی می خواهید از آن چیزهایی جدا کنید که جامعه باعث شده باور کنید که باید بخواهید.

این چیزهایی که فکر می کنید باید بخواهید ارزش دنبال کردن ندارند و اگر این چیزها علت تلاشتان برای ابداع شمای تازه است، عاقلانه تر است که آن ها را رها کنید و از آن چیزهای دستۀ اول دست برندارید.

یکی از منسجم ترین اظهارنظرها در مورد فضای تازهِ پذیرشِ خود کتاب از این پس خوشبخت: گریختن از افسانۀ زندگی کامل7 نوشتۀ پل دولان است. او استاد علوم رفتاری در مدرسۀ اقتصاد لندن است و تبلیغاتش این طور معرفی اش می کنند: متخصص رفتار انسان و خوشبختی، که در سطح بین المللی مشهور است.

کتابش ابطالِ متقاعدکنندۀ بسکمک از داستان های فرهنگی ما دربارۀ این است که چگونه باید زندگی کنیم و شامل این عقیده است که هیچ چیز ویژه و مطلوبی در این وجود ندارد که استاد دانشگاهی باسابقه یا متخصصی مشهور باشیم. درواقع، داده های او حاکی از این است که بعید است ادامه دادن تحصیلات بعد از 18سالگی تغییر مثبت فراوانی در احساس سودمندی و لذتی که در زندگی دارید ایجاد کند: به طور میانه، بعد از دبیرستان، با افزایش سطح تحصیلات، احساس خوشبختی کاهش می یابد.

همان طور که دولان می پذیرد، بسیار سخت است که در پژوهشی دربارۀ بهروزی راستا علیت را دقیقاً تعیین کنیم: ممکن است افرادِ غمگین تر بیشتر مستعد گرفتن مدارک دانشگاهی باشند، تا اینکه این مدارک افراد را غمگین کنند. در هر صورت، این باور که تحصیلات بیشتر مساوی رضایت بیشتر است نمونۀ بارزی از چیزی است که او تلۀ روایی8 می نامد، یعنی پیامی دربارۀ زندگی ایدئال، که به لحاظ اجتماعی تحمیل شده است ولی با تجربۀ واقعی مطابقت ندارد.

این ایدئال غالباً، بیش از سود، ضرر می رساند، چه با سوق دادن افراد به زندگی هایی که از آن لذت نمی برند، چه با متقاعدکردن کسانی که مدرک ندارند به اینکه آن ها وجودی رضایت بخش تر را از دست داده اند. تلۀ دیگر این باور است که مشاغل سطح بالاتر، چنان که انتظار می رود، رضایت بیشتری به همراه می آورند (درواقع، گل فروشان در کل از وکلا شادترند)، یا اینکه درآمد بیشتر لزوماً موجب خوشبختی بیشتر می شود (همین طور است، اما فقط تا حدود 50 هزار پوند در سال؛ بیش از این میزان، کارهایی که درآمد بیشتری دارند عرصه را بر کارهایی که لذت بخش ترند تنگ می کنند).

این نوع یافته ها بیش از پیش شناخته شده اند، اما دولان در جلب توجه ما از دیگران پیشی می گیرد و به ما می گوید چطور سرسختانه در برابر مفهوم ضمنی این یافته ها مقاومت می کنیم. اگر خوشبختی و احساس سودمندی هدف زندگی شماست، آنگاه شغلی خوب یا تحصیلات یا درآمدی که آن اهداف را برآورده نمی کند در هیچ مفهوم معنادار کلمۀ خوب واقعاً خوب نیست و این نکته تلاش کردن برای به دست آوردنش یا تشویق فرزندان برای به دست آوردنش را به کاری عجیب تبدیل می کند.

آه، صحبت از فرزندان شد، شواهد حاکی از آن است که پدر و مادرشدن هم شما را شادتر نمی کند (احساس سودمندی افراد را تقویت می کند، اگرچه ظاهراً نه بیش از چیزهای دیگر). همچنین تلاش مجدانه برای به دست آوردن تناسب اندام به شادی کمتری از آنچه فکر می کنید می انجامد. و ازدواج: درست است که افراد متأهل به پژوهشگران می گویند از زمانی که مجرد بودند شادترند، ولی فقط وقتی این را می گویند که زن یا شوهرشان در هنگام مصاحبه در اتاق حاضر باشد.

چیزی که کتاب از این پس خوشبخت را تاحدی بنیادستیزانه می کند، دست کم با استانداردهای روان شناسی عامه پسند، تشخیص این نکته است که این تله های روایی صرفاً اشتباهاتی توجیه ناپذیر نیستند که ما مرتکب می شویم، بلکه محصولات ایدئولوژی اند. ممکن است به درد ما نخورند، اما بی تردید به درد سیستمی می خورند که ما در آن جای گرفته ایم. در پی ثروت یا تحرک طبقاتی بودن ممکن است خوشبختی نیاورد، اما رشد اقتصادی را افزایش می دهد و در عین حال ازدواج، پدر و مادرشدن، تناسب اندام و... باعث می شود کل فرایند بی دردسر به نسل بعدی منتقل شود. دولان بر این مسئله متمرکز می شود که چنین پیام هایی منحصراً چقدر برای فرزندان خانواده های طبقۀ کارگر زیان آور است.

کلیشه هایی در مورد لحن و سبک زندگیِ مناسب ممکن است آن ها را کلاً از رفتن به دانشگاه منصرف کند؛ کسانی که به مشاغل طبقۀ میانه راه می یابند دستپاچه می شوند و در سازگارشدن دچار عدم اعتماد به نفس می شوند.

دولان، که در طبقۀ کارگر فرودست در شرق لندن بزرگ شده، می نویسد که هنوز با آداب فرهنگی آکادمی دست به گریبان است: من با بدن سازان وزنه می زنم. دیدن کت یا یک جفت کفش بدون بند در مسابقۀ بدن سازی به اندازۀ پِهنِ اسب چوبی کمیاب است.

دستۀ تازه کتاب های خودکمکِ ضدکمال گراییْ وزنۀ تعادل مهمی در برابر پیام متداولِ دگرگون کردن خود است، پیامی که می گوید هیچ فایده ای در راضی بودن از جایگاهتان و سرانجام آسوده شدن وجود ندارد، چرا که همواره می توانید از به دست آوردن پول بیشتر، مقام بالاتر، آموزش بهتر و... سود ببرید. اما کاملاً روشن نیست که اندرزهای متواضعانه ترِ این کتاب های تازه را در عمل بتوان ساده تر از اندرزهای قدیمی پیاده کرد.

گذشته از چیزهای دیگر، روایت های ما از زندگیِ کامل باورهایی نیستند که، بعد از خواندن پژوهشی که آن ها را رد می کند، بتوانیم به سادگی کنار بگذاریمشان. این روایت ها عمیقاً در فرهنگ ریشه دارند، رسانه ها تقویتشان می کنند، در زمان کودکی در فکرمان فرورفته اند، تازه اگر ژن ها را نادیده بگیریم (فزونی های تکاملی آشکاری در این هست که منابع بیشتری بخواهیم و هرگز احساس نکنیم چیزی که داریم کافی است).

از این گذشته، هیچ یافتۀ پژوهشی در مورد میانگینِ خوشبختیِ کل جمعیت ممکن نیست قاطعانه ثابت کند که انتخاب یک سبک زندگیِ تعیین برای شما، با همۀ ویژگی های فردی، درست یا نادرست است.

مسئلۀ دیگر و پیچیده تری در استفاده از این نوع پژوهش ها برای راهنمایی کردن تغییرات فردی وجود دارد: بسکمک از چنین تغییراتی چیزی هستند که ال. ای. پلِ فیلسوف تجربیات متحول کننده می نامد، یعنی تجربیاتی که شما را به فردی آنچنان متفاوت تبدیل می کنند که نمی توانید، از زاویۀ دید حال، تصور کنید که آن فرد در آینده این تجربیات را چطور تعبیر می کند.

روشن ترین نمونه برای این حالت پدر و مادرشدن است که ممکن است شما را به فردی تبدیل کند که عاشق داشتن فرزند است، حتی اگر پیش تر عاشقش نبوده اید. اما ممکن است به سادگی به روش دیگری عمل کند، یعنی کسی را که مشتاق این نگاه است به فردی تبدیل کند که هرگز نخواهد بچه دار شود.

بااین همه، از نظر روانی رهایی بخش است که به یاد داشته باشیم که هیچ راستا واحدی به سوی رضایت وجود ندارد و اگر شرایط یا ترجیحات شخصیْ شما را از پیروی از تودۀ مردم محروم کرد، هنوز هم می توانید برای به دست آوردن شادی تلاش کنید.

تیم کریدرِ جستارنویس می نویسد: بسکمک از چیزهایی که خودشان را به جای مکالمه در مورد جامعۀ ما جا می زنند صحبت های مردمی اند که تلاش می کنند انتخاب های خودشان را در حکم یگانه انتخاب های درست یا طبیعی توجیه کنند.

آن ها این کار را به این شیوه انجام می دهند: انتخاب های دیگران را خودخواهانه یا نامعقول یا نادرست جلوه می دهند. بنابراین ممکن است به سادگی نادیده بگیریم که، پشت همۀ این اطمینان متکبرانه، تزلزلی دردناک و وحشتی آشکار از پشیمانی در نیمه های شب وجود دارد. بیشتر اوقات، وقتی نوبت ساختن زندگی معنادار می شود، این کار را بدون راهنمایی و با شهود انجام می دهید. اما حقیقت تسلی بخش این است که دیگران هم همین طورند.

از طرف دیگر، اگر از روی سلطۀ مستمر کتاب های مراقبۀ بودایی (یا دست کم الهام گرفته از بودا) بر قفسه های کتاب های خودکمک به این نتیجه برسید که آن ها قطعاً کلید زندگی کامل اند، می توان از خطای شما چشم پوشی کرد. این نکته طنزآمیز است، چرا که آیین بودا یکی از نخستین روبروه ها با حقیقت را بر سر استانداردهای کمال گرایی دربردارد، استانداردهایی که جهان و خودمان را با آن ها قضاوت می کنیم و استانداردهایی که توصیه ای برای نارضایتی دائمی اند. گفتۀ مشهور بودا در مورد شرایط بنیادی این است که زندگی رنج است.

همه چیز گذراست؛ پیری، بیماری و مرگْ سرنوشت انسانی و محتوم ماست. و بهتر است فلسفۀ شما در مورد خوشبختی این واقعیت ها را به رسمیت بشناسد، وگرنه یگانه نتیجۀ ممکن، برای شما و اطرافیانتان، رنج کشیدن بیشتر است.

هائمین سونیم، راهب پیشین و نویسندۀ کتاب هایی دربارۀ ذن در کرۀ جنوبی، در کتاب تازهش، عشق به چیزهای ناقص: چگونه با خود و دیگران مهربان و بخشاینده باشیم، فراوان به این نکته اشاره کرده است، هرچند احتمالاً او این قدر بی پرده بیانش نمی کند. امیدبخش است که، در دورانی که همه جا آکنده از تمسخر است، صدای محبت آمیز و آرام هائمین می تواند او را به ابَرسلبریتی تبدیل کند: او در رسانه های اجتماعی در مجموع دو میلیون دنبال کننده دارد، به اضافۀ اینکه کتاب قبلی اش، چیزهایی که فقط وقتی سرعتت را کم می کنی می توانی ببینی9، در جهان پرفروش شد (در سئول، محل زندگی اش، ادارۀ یک مرکز درمانی ذن محور، مدرسۀ قلب های شکسته، را بر عهده دارد، اما ابزار اصلی آموزشش توئیتر است).

هائمین به ویژه در مورد نارضایتی های کوچک تر در زندگی سخن می گوید و اینکه چگونه دست وپنجه نرم کردن با این نارضایتی ها گاهی از نارضایتی های بزرگ تر و چشمگیرتر سختتر است. مثلاً، باوجوداینکه خوب است که امروزه بسیار بی پرده تر در مورد بیماری روانی صحبت می کنیم، اما یک پیامد نامعقولش هم این است که افسردگیِ شدیدتر را آسان تر از احساس یأس خفیف تر و فراگیر در زندگی می پذیریم. هائمین می نویسد: برخلاف احساسات دیگر، بیان یأس بسیار سخت است: این احساس به شکل رفتار تنگ نظرانه و کوته فکرانه ظاهر می شود. او ادامه می دهد: همچنین با بیان این احساس به نظر می رسد که دارید دیگران را مقصر شکست خوردنتان در برآورده کردن انتظارات می دانید.

بااین حال، این مشکل مسلماً بسیار شایع تر از رنج شدید است. در این خصوص بحث شده است که اظهار نظر بودا که زندگی رنج است باید دقیق تر به چیزی مثل زندگی آزاردهنده است تعبیر شود (اگر بخت همراهتان باشد، زجر مفرط در زندگی تان بسیار نادر خواهد بود، اما این حسِ در پس زمینه که چیزها کاملاً سر جایشان نیستند ممکن است تقریباً همگانی باشد).

هائمین می گوید اولین گام به سوی ازبین بردن این نوع نارضایتی این است که، در وهلۀ اول، اذعان کنید که خواستِ کامل بودنِ خودتان، یا هر کسی که با او روبرو می شوید، خواستی معقول نیست. بخش اعظمی از آزارنده بودنِ زندگی روزمره از خودِ شرایط ناشی نمی شود، بلکه از اصرار بر این مسئله ناشی می شود که شرایط باید چیزی باشد به جز آنچه هست.

من هنوز به بردباری هائمین در برابر ضعف های دیگران دست پیدا نکرده ام، بنابراین نمی توانم در برابر گفتن این نکته مقاومت کنم که، اغلب اوقات، حکمت او کلیشه ای به نظر می رسد. در میان قطعه های نثر کتاب، بخش هایی جای گرفته که مثل شعر سپید صفحه آرایی شده است. بخش هایی که ناخواسته ثابت می کند تأملات پیش پاافتاده صرفاً با وسط چین کردنشان در صفحه و چند خط فاصله انداختن بینشان به اندیشه های ژرف تبدیل نمی شوند (یک نمونه: اگر کسی از شما کمک نخواست،/ سعی نکنید که مشکلش را برایش حل کنید./ بااینکه ممکن است نیت شما خیر باشد،/ عنان اختیار را از او می گیرید/ و به اعتمادبه نفسش آسیب می زنید).

بااین همه، او برخطا نیست. و، پشت این ابتذال گاه گاه، جهان بینی زندگی بخش و واقع بینانه ای مخفی شده است: واقعیت همین است که هست، و بیشتر مصیبت های غیرضروری از این ناشی می شود که می خواهیم چیزها آن طوری که هستند -در مقام واقعیت سرسخت- نباشند. این سخن توصیه به تسلیم نیست؛ اینکه واقعیت موقعیتتان را بپذیرید راهی مناسب برای تلاش در جهت تغییردادن آن است. اما انکارنکردن شکلِ بودن چیزها فقط گام نخست و لازم است. یا آن طور که کارل راجرز روان شناس می گوید: پارادکس عجیب این است که وقتی خودم را همان طور که هستم می پذیرم می توانم تغییر کنم.

صنعت بهروزی، از قضای روزگار، حتی شاید در کمال تعجب، ثابت کرده است که در تبدیل این روحیۀ تازه اعتدال و پذیرش به یک مشغولیت مصرف گرای پرهزینۀ دیگر مهارت دارد. آن رمز و رازهای خوشبختی اسکاندیناویایی مثال مناسبی است: هوگه ممکن است استراحتی رضایت بخش را دور شومینه ای معمولی با دوستان قدیمی به فکر متبادر کند، اما به این معنا نیست که نتوانید در وب سایت هوگه لایف حدود 200 پوند را صرف بالش مناسب هوگۀ رنگ شده با رنگ های گیاهی کنید یا 80 پوند را صرف یک دست جاشمعی کنید (و درحالی که لاگوم در زبان سوئدی به معنای میزان دقیقاً مناسب است، دست کم اخیراً شش کتاب دربارۀ این موضوع به زبان انگلیسی موجود است که میزان دقیقاً مناسبی نیست، بلکه خیلی زیاد است).

تلاش شما برای اینکه به فردی تبدیل شوید که خوشبختی را در چیزی می بیند که دارد ممکن است به آسانی خود به جست وجوی بی سرانجامی تبدیل شود، که در آن موفقیت -و درنتیجه خوشبختی- همواره، به جای اینجا و اکنون، در گروِ تصوری از آینده است.

مثل همواره، تقصیر سرمایه داری است. اما بیشتر ما هم شریک جرمیم: ما در پی تصورات دست نیافتنی دگرگونیِ خود می رویم، به جای اینکه دست کم تا حدودی با واقعیت روبه رو شویم، چرا که زندگی به این شیوه آسان تر است. این نکته یکی از درس های جذابی است که اخیراً به ژانر فرعی ضدکمال گراییِ خودکمک افزوده شده است. این ژانر فرعی در کتاب جرئت منفوربودن نوشتۀ ایشیرو کیشیمی و فومیتاکه کوگا مطرح شد که سال گذشته به انگلیسی منتشر شد (تا آن زمان، بیش از 3.5 میلیون نسخه از این کتاب به زبان اصلی اش -که ژاپنی بود- و به زبان های دیگر فروش رفته بود). این کتاب به رغم همۀ هیاهوهای بازاریابیِ پدیدۀ تازه ژاپنی -یک منتقد کتاب را ماری کوندو10 برای مغز توصیف کرد- عمدتاً پژوهش آسان فهمی از کار روان درمانگر اتریشی، آلفرد آدلر، است. آدلر اعتقاد دارد که ما اغلب به مشکلاتمان می چسبیم و مهم هم نیست چقدر ازشان می نالیم و ادعا می کنیم که می خواهیم از بین ببریمشان.

این کار را می کنیم چون لازمۀ غلبه کردن بر آن ها روبروه با ترس است. به جای اینکه خطرات بین فردی ای را بپذیریم که الان لازمۀ تلاش برای به دست آوردن رضایت است، آسان تر است که رضایت -و مهم تر از همه رضایت در روابط صمیمانه- را به آینده موکول کنیم، یعنی به زمانی که هرگز مجبور نیستیم برای به دست آوردن رضایت واقعاً کاری را که لازم است بکنیم.

همان طور که کیشیمی و کوگا روشن کرده اند، مسئله این است که این کار، با سوق دادن نظام مندِ شما به کنش هایی که به جای ساختن زندگیِ معنادار آن را به تعویق می اندازد، فقط به رنج بیشتر در زمان حال می انجامد.

تصورات دگرگونی خود به این شیوه فقط با شکست روبرو نمی شوند، بلکه مانع تغییرات کوچک تر -اما واقعی- می شوند. در هر صورت، هرگز به نظر نمی آید که آینده فرابرسد: حقیقت این است که زمان حال یگانه زمانی است که در آن ایجاد تغییر ممکن است. دگرگون کردن خود به شیوه ای متحول کننده ممکن است رؤیایی فراخوش بینانه باشد، اما ناامیدی از تغییر هم نوعی آسایش کاذب است: هر دوِ آن ها شکل هایی از مطلق انگاری اند که انفعال را موجه جلوه می دهند. ما در دگرگون کردن خودمان این ژانویه یا ماه بعد یا ژانویۀ سال بعد یا هر زمان دیگری شکست خواهیم خورد. اما وقتی این واقعیت را درک کردیم، ممکن است دست کم قادر باشیم اندکی پیشرفت کنیم.

اطلاعات کتاب شناختی:

Plomin, Robert. Blueprint: How DNA makes us who we are. MIT Press, 2018

Sunim, Haemin. Love for Imperfect Things: How to Accept Yourself in a World Striving for Perfection. Penguin Random House, 2019

Kishimi, Ichiro, and Fumitake Koga. The Courage to be Disliked. Allen & Unwin, 2017

پی نوشت ها:

این مطلب را الیور برکمن نوشته است و در تاریخ 12 ژانویۀ 2019 با نام Want to transform your life Stop chasing perfection در وب سایت گاردین منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ 24 بهمن 1397 با نام اگر مدیر گوگل بشوی، لزوماً خوشبخت نخواهی شد و ترجمۀ الهام آقاباباگلی منتشر کرده است.

الیور برکمن (Oliver Burkeman) نویسنده ای ساکن نیویورک است که در گاردین می نویسد. پادزهر: خوشبختی برای کسانی که تحمل مثبت اندیشی را ندارند (The Antidote: Happiness for People Who Cant Stand Positive Thinking) از آثار اوست.

[1] Blueprint

[2] hedonic adaptation

[3] hygge

[4] lagom

[5] Solve for Happy

[6] Mohammad Mo Gawdat

[7] Happy Ever After: Escaping the Myth of the Perfect Life

[8] narrative trap

[9] The Things You Can See Only When You Slow Down

[10] Marie Kondo: مشاور منظم و مرتب کردن و نویسندۀ ژاپنی است که در این مورد چهار کتاب نوشته که به زبان های مختلف ترجمه شده است [مترجم].

منبع: زندگی روز

به "اگر مدیر گوگل بشوی، لزوماً خوشبخت نخواهی شد" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "اگر مدیر گوگل بشوی، لزوماً خوشبخت نخواهی شد"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید